ابَاالإمام المُنَتظر

آمدی تا آفتاب رویت، قبله آفتاب گردان‌ها شود ...

آری، آمد آن سیزدهمین حلقه از منظومه نور ...

سیزدهمین نشان عترت ...

آن که می‌آید، شکوه آسمان، عظمت زمین، صداقت ایمان و نجابت آب است.

بهار از نامش شکوفا و عشق از یادش لبریز است...

قدم بر چشم‌های زمین نهاده‌ای و جهان روشن شد.

دست بیفشانید و عود بسوزانید که یازدهمین مسافر بهار، از راه می‌رسد.

بیایید و قدم‌هایش را شکوفه باران کنید...

ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد.

تشنه باران

امروز، خورشید مهربان تر از همیشه بیدار می شود. روز از شانه های تو آغاز می شود تا جهان، بزرگی ات را ببیند؛ چون بزرگی ابراهیم خلیل علیه السلام در برابر بتانی که فرو ریختند.
ملکوت را در دست هایت به تماشا می گذارند تا رسولان بی رسالت دنیازده، بهشت را پیچیده در قنوتت به تماشا بنشینند.
جهان، خلاصه ای از لبخند توست که امامتت را تمام آبشارها قیام می کنند و جنگل ها قامت می بندند.
بزرگی؛ چون پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله . بزرگی؛ چون وحی، چون پدرانت ردای پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوشت آواز عدالت سر می دهد و شمشیر سرْ شکافته پدر بزرگوارت علی علیه السلام ، در دست هایت مشق عشق می کند.
چشم هایت بوی مهربانی زهرا علیهاالسلام می دهد.

ادامه نوشته

چشم های سپید یعقوب

كوچه های مدینه و بوی
زخمهای تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید
**
مرد سجاده ای كه درك نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را
**
تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای كافیست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافیست

ادامه نوشته

هَل مِن ناصِرَ یَنصُرَنی ؟


ندای مظلومانه صاحب الزمان همواره به گوش میرسد و ما را به سوی خویش فرا میخوانَد.
او نیز همچون جد مظلوم خویش ابی عبدالله الحسین فریاد میزنَد:«هَل مَن ناصِرَ یَنصُرَنی ؟»
کیست مرا یاری کند؟
و حال ماییم که باید لبیک گوییم و خود را در خیل سربازان آن حضرت قرار دهیم و بدانیم که رمز ظهور آن حضرت در3 چیز است:
1-تزکیه نفس و خود سازی
2-دعاکردن برای ظهور آن حضرت
3-تبلیغ و ترویج نام و یاد و معارف آن حضرت
شما که همیشه آرزو داشتید در زمان یکی از ائمه می بودید و آنها را یاری می کردید
شما که آرزوی حضور در کربلای حسینی را همواره در دل داشته اید اکنون کربلای دیگری برپاست
و حسین زمان شما فرزند او حجت بن الحسن العسکری است. پس به پا خیزید و اورا بیش از این تنها مگذارید.
ادامه نوشته

اشکی مقدس

آیا تاکنون اشک ریخته ایم؟

از آن اشک ها نمی گویم که بی هویت و بی ریشه است!

از آن اشک ها نمی گویم که پر از خواستنی هاست!

از آن اشک ها نمی گویم که چون چیزی از دست برفت، زاری کنیم!

از آن اشک ها نمی گویم که از سر ناچاریست و درد!

از آن اشک ها نمی گویم که در بند داشتنی ها گرفتارست!

از آن اشک ها نمی گویم که مملو از آرزوهای طول و دراز است!

از اشکی می گویم که دهنده است تا گیرنده!

اشکی مقدس که چیزی نمی خواهد و چیزی نمی گوید!

ادامه نوشته

باران


آدم رانده شد از بهشت تا در دل عرفات، به گناهش اعتراف کند. حوّا به زمین آمد تا در عرفات دوباره با آدم آشنا شود. روز، روز آشنایی است و حج یعنی عرفات آشنایی‏ها...
امروز عشق با دوازدهمین خورشید تابناکش به عرفه می‏آید و تو می‏دانی که باید آن‏قدر التماس کنی تا تو را به خانه راه دهند. آی جبل الرحمة؛ ای شمالی‏ترین ارتفاع عشق! کجای تو باید با حسین دُعای عرفه خواند؟
امروز در عرفات محشری برپاست. وقتی به فکر چشم‏های نورانی امامت می‏افتی، وقتی می‏دانی که امروز مهدی(عج)، میهمان این سرزمین داغ و پرشور است، دلت می‏لرزد، اندوه هزار نخلستان از علی تا فاطمه، از فاطمه تا کربلا، از کربلا تا مشهد و از مشهد تا سامرا، دلت را می‏جوشاند و بر چشم‏هایت، آیه باران می‏ریزد. زیبانت گُر می‏گیرد از تلاوت نام مقدس مهدی، از ترنم حسین و از شکوه عرفه. از محشر عرفات تا خدا یک قدم بیش نیست، به آغاز خانه رسیده‏ای و با عشق زمزمه می‏کنی: «خدایا من در توانگری خود نیازمند توام، چگونه نیازمند تو نباشم در فقر خودم»
ادامه نوشته

همسایه منجی

شکفتن تو در باغ جهان، ادامه ملکوت بر زمین است و گشودن درهای رحمت.
چه زیباست ساحل جمکران در کنار دریای تو، وقتی دل های غرقه در عشق، چشم انتظار رسیدن کشتی نجات مولای خویش اند. 
به تو تمسک می جوییم، ای بانوی معصوم. 
ای غریب آشنا، استغاثه منتظران را به وساطت خویش، بی ثمر مگردان و در گروی آبروی خود، همسایگان بارگاهت را در جمعه های انتظار دریاب، تا مگر به استجابت دعای تو، میلادت، آغاز شکفتن گل نرگس باشد.
سید محمد طاهری

اشک بقیع

باز تکه‏ های ابر سیاه در دل آسمان، می‏خواهند حکایت تلخی را بسرایند، نوری بر دستان مدینه تشییع می‏شود. اینک امام علم و دیانت و سراینده سرود زیبای خدا پرستی، به سوی معبود می‏شتابد. اکنون فرزند دیگری از خاندان آل عبا و عالم دین خدا زهر تلخ دسیسه‏ های پلیدان را می‏نوشد، او امام همه خوبی‏ها و خانه همه دانش‏ها، امام جعفر صادق علیه‏السلام است.
اندیشه تشیع در پله ششم، تاریخ را به ماتم می‏خواند، ماتمِ چشمه جوشان کلام شیعه ماتم خزانه‏ دار علم علی، فاتح قله‏ های بلند دانش خداوندی، وارث بزرگ پدر، هنوز آخرین حرف‏های امام، در گوش‏های زمان پژواک می‏کند:
«اِنَّ شَفاعَتَنا لا یَنالُ مُسْتَخِفّا بالصَّلوةِ»؛ همانا شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک بشمارد، نخواهد رسید. بقیع همیشه گریان، امروز خورشید را در خود جای می‏دهد. درود بر تو ای ششمین پیام خدا بر زمین!
امروز اشک‏های تمام عاشقان خاندان علی از ابرهای غمگین آسمان بقیع می‏بارد و هر باربه یاد آن لحظه که زهر خصم را نوشیدی، جگرهامان به خون می‏نشیند و با چشمانی نمناک فریاد می‏زنیم:
اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی اللّه‏ ـ یا وَجیها عِنْدَ اللّه‏، اشفع لنا عند اللّه‏

هنوز از بقیع صدای گریه می آید!

آیا تا به حال شبی در بقیع بوده ای؟

آن جا که باد آه می کشد و خاک های بقیع را در هوای تبدار شب می پراکند؛

آن جا که ماه با دستان ابر، صورت گریه آلودش را می پوشاند و بقیع در هاله ای از تاریکی گم می شود؛

آن جا کوچک ترین ستاره آسمان، پای بر زمین می کوبد و بهانه نوری را می گیرد که یک شب در عمق خاک ها مدفون شد؛

آن جا که فاخته دلشکسته شب، آوازهای از یاد رفته مدینه را برای غم های شکسته اش، لالایی می خواند.

پیش از آن که بقیع ویرانه ای شود، به دست خفاشانِ وارونه ای از سقف مغاره تاریک وهابیت! غریبستانی بود که خاکستر نیم سوخته شمع های خاموشش، داغ غربت بر دل هر رهگذر می زد و نگاهش را به آتش می کشاند.

بعد از این که قابیل زادگان، حرمت آب و گل مزار عشق را هم شکستند، از بقیع چیزی نماند. جز چند نشانه بر مزار نجیب زادگانی غریب و همان مرد ناشناسِ خاک نشین که با شب های دلتنگ بقیع انسی دیرینه داشت.

هنوز از بقیع صدای گریه می آید!

گویی خواب از سر فاخته تنهای بقیع پریده و قصد آن کرده که تمام شب را با زمزمه های غریبانه مردی که حدیث کسا می خواند، هم گریه شود.

آیا تا به حال شبی در بقیع بوده ای؟

اگر شبی گذرت بر بقیع افتاد، شاید بتوانی جای پای اشک های زائر بی نام و نشانش را دنبال کنی و مزار ناپیدای فاخته پر و بال شکسته مدینه را بیابی که بوسه گاه دو چشم نرگسی شاهینِ تیز بال آسمان حیدری است که بر زمین فرود نمی آید مگر به قصد سجده بر خاک متبرک مزار بی نام و نشان یاس علوی علیه السلام !

نزهت بادی

اولين شهيد محراب

شهادت شير خدا عليّ مرتضي (ع) نشانه ي بي کفايتي مردم آن روزگار، براي بهره بردن از آن وجود سراسر برکت و معرفت است.
عنودان و کين توزان، در «جمل قدرت طلبي» و در «صفين عدالت گريزي» و در «نهروان حق ستيزي»، به جنگ با علي (ع) برخاستند و براي خاموش ساختن مشعل روشنگر فضيلت ها دست به هر کاري زدند و در سال هاي پس از شهادتش نيز، زبان ها را بريدند، خون ها را ريختند و زندان ها را آکندند.
اما خورشيد کرامت بار او، همچنان تابيد و همه جا را فرا گرفت.
زمين و زمان و تاريخ و جهان، از آوازه ي عدل و فضل او پر شد.
کلام علوي بر بام هستي، پلي از جاودانگي زد.
خطبه هايش در زير تاق و رواق اين عالم، طنين افکند.
کوردلان و تنگ چشمان و شب پرگان، از شهادت او طرفي نبستند و نتوانستند نام و يادش را از «خاطره تاريخ» بزدايند.
علي (ع) همچنان ماند و ماند و جهان بشريت را به فرزانگي و خردورزي و عدالت گستري خواند.
امروز، هر که در دل و زبان و در گفتار و کردار، رهپوي راه اوست و هر که با سيره او همسان و همسوست، «علوي» است.
جاني که سرمست «شراب ولا» نيست، تهمتِ «بودن» است.
امروز، علي (ع) در رفتار همه ي حسيني مسلکان، در سيره ي همه ي فاطمي خويان، در مقاومتِ همه ي مجتبي کيشان، در انتظار همه ي مهدي جويان، متجلي است.
در آينه ي جمال و جلال و کمال، زلال ترين و شفاف ترين چهره، چهره ي علي (ع) است.
اگر آينه شوي،
در قاب دلت، جز سيماي علي (ع) نمي يابي!
منبع:ماهنامه پيام زن شماره 210

ستاره باران


دروازه‏ های آسمان گشوده می‏شود و زمین، در ستاره ‏باران میلادی بزرگ، به هلهله می‏نشیند.
در نیمه راه برکت‏ خیز رمضان، رایحه شکوفه‏ های یاس است که کوچه‏ های مدینه را آکنده است.
حسن علیه‏السلام با چشمانی علوی می‏آید و افق، رسیدن ارجمندش را دف می‏کوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه‏ های صبورش را زمین به تجربه می‏نشیند؛ آن‏چنان‏که سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران می‏آید و آب‏های آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان می‏شوند.
هرگز غروب نمی‏کنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بی ‏پایانت را بی‏ شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آب‏های زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ‏ای؛ آن گونه که عشق‏ خواهی تنید؛ آن‏چنان که باران، رگ‏های خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی ‏نهایت!
از بازوان حیدری علی علیه‏السلام، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه ‏های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که این‏چنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بی‏ نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفت‏گوی مهتاب آمده ‏ای؛ با کلامی که خورشید می‏ پاشد. در معطر صدایت، نفس تازه می‏ کنیم و آینه‏ های حضورت را به استقبال، شکوفه می‏ پاشیم.
نخواه دست خالی برگردیم

باران مهربان


آفتاب سوزان تابستان برهمه جا تابیده و چندین ماه است که باران نباریده. زمین خشک شده و تمامی درختان از تشنگی له له می زنند و نزدیک است که خشک شوند. سبزه ها همه زرد شده و گل ها پژمرده اند. هیچ چیز نمی روید. و هیچ میوه ای به بار نمی نشیند. پرندگان از شدت گرما به سایه ها پناه  برده اند. و حکومت گرما بر سرتاسر دشت حکم فرماست. نه آبی نه بارانی و نه هیچ چیز دیگری. براستی! اگر باران نیابد، آن وقت چه؟ اگر این گرمای سخت و این تشنگی فراوان با باران فرو ننشیند ‌چه؟

آن وقت است که همه درختان خشک شوند. و میوه ها بسوزند. و محصولات همه از بین بروند. قحطی و خشک سالی همه جا را فرا بگیرد. وهمه از بی آبی تلف شوند.

دوران غیبت امام زمان علیه السلام هم مثل آن تابستان بی آب و گرمای طاقت فرساست. تمام دلها مرده اند. و به خاطر قحط سالی ایمان، دیگر هیچ چیزی در آنها نمی روید. گل های مهربانی پژمرده اند و پرندگان سفید عدالت در دور دست ها پنهان گشته اند. زمین خشکیده و چون کویری ترک خورده است. چهره ی زمین از آتش ظلم سوخته است. و دیگر شادابی و طراوتی برایش نمانده است.

و او مثل باران است. بارانی برای شستن تمام سیاهی ها و زشتی ها از چهره ی زمین. بارانی که مهربانی را در دل ها خواهد رویانید. و گل های زیبا را با طراوت خواهد کرد. بارانی که با لطافت  خود عدالت را زنده خواهد کرد. و تمام پرندگان سفید صلح را به لانه هایشان باز خواهد گرداند. او پیک دوستی است. و تمام خوبی ها را به گرد یکدیگر خواهد آورد. همانطور که بعد از باران طبیعت یک پارچه شادی می شود، با ظهور او نیز همه یک دل و یک صدا خواهند شد. او کینه ها را خواهد شست. و جایش بذر محبت خواهد کاشت.

آری! او باران رحمت الهی است برای بندگان خود. پس سلام خداوند بر او باد که به یمن قدومش تمام دل ها بهاری خواهند شد.

حدیث :

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

امام: ابر بارنده ، باران پی درپی، خورشید نور بخش، آسمان سایه افکن، زمین گسترده، چشمه ی جوشان، برکه ی زلال و باغ سرسبز و پر از گل است.

اصول کافی، ج 1، ص 286    

قطار در ريل آزاد

کجا ايستاده بودي؟ مرا مي‌نگريستي و به حالم مي‌گريستي. وقتي غرق بودم در منجلاب پستي و نيستي. همان‌جا، آن‌جا در اعماق چشمانم ايستادي و گفتي بايست؛ ديگر بس است جدايي و آواره زيستي.
آن‌جا در اقيانوس تو فرو رفتم و نگاه غم‌انگيزت را خواندم. دستانت، دستان مهرباني و نوازشت را ديدم و در انديشة دستان گناه‌آلود خود ماندم.
چرا وقتي تو را مي‌ديد، تو او را نديدي؟ در همان ابتدا، وقتي کودکي پر از احساس و جواني پويا و نوپا بودي، او خواست تو را در آغوش خود بگيرد و هم‌راز و هم‌گام تو شود، خواست تو را همراه و هم‌رزم خود کند، اما تو او را پس زدي و غرق در اسباب‌بازي‌هاي بي‌زبان، غرق در آرزوهاي بي‌پايان، سرود زيبايي‌هاي صورتي خواندي و هم‌قدم در کوير لذت و بي‌خيالي به عيش رفتي. چرا با او نرفتي، چرا زيبايي را غلط گرفتي و پريدن نياموختي. مگر آن همه شوق و خروش زندگي را در چشمان بي‌انتهايش نديدي. چرا نديدي، وقتي او تو را مي‌ديد.
به ياد مي‌آورم روزي را که به حال قنوت پدربزرگ غبطه خوردم. او چه خداي بزرگي داشت، اما من تنهاي تنها بودم. به من گفتي همان حسرت، منجي تو بود. آني به خود آمدي و به خدا رسيدي. آخر خداي تنهاي بي‌انتها، صداي شکستنِ قلب‌هايِ تنها را زود مي‌شنود، خيلي زود.

فردا ديگر تو را رها نخواهم کرد...

مهرباني که مرا دريافت و همنشينم شد بي‌هيچ منتي. غريب‌آشنايي که غريب‌نوازي کرد. ميزباني که ميهمان ناخوانده را با آغوش باز پذيرفت، همان ميهماني که روزهاي روز و شب‌هاي دراز، قلبش را شکسته و اشک بر گونه‌هايش آورده بود.
ديگر راهبرم را گم نمي‌کنم. ديگر چشم و چراغ و نور و سوي چشمم را رها نمي‌کنم. ديگر امام زمانم را رها نمي‌کنم.
زينب احمدزاده

قطار

قطاری سریع السّیر در حرکت است، مملو از مردمان گونه گون.

قطاری بی وقفه که حتی مسافران خود را در حال حرکت پیاده می کند!

و مسافران تنها اندک زمانی میهمان اند و به سرعت باید قطار را ترک کنند.

به درون قطار می رویم؛ چه هنگامه ای است! بازار های مکاره، خرید و فروشِ عمر و مشتریان مشتاق و غافل از عاقبت!

چنان سرگرمِ زرق و برق قطارند که اصلاً به پایان راه نمی­اندیشند!

تذکرات صاحب قطار را هم جدی نمی گیرند؛ انگار اصلاً نمی شنوند!

این قطار عمر من و توست.

ادامه نوشته

اربعین عطش‏های پرپر

بزرگنمایی عکس

کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتم‏های سرخ، از عطش‏های پرپر شده.

این آتش یادها، چهل روز چون اسبان تاخته‏اند بر پیکر صبر آنان.

بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیده‏اند به نقطه‏ای از آغاز؛ به نگاه‏های در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت.

کاروانِ اربعین، با خطبه‏های گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزنده‏ترین بیان قاب می‏شود و در سوزنده‏ترین بیابان.

بغل بغل شعله ریخته می‏شود در صحرا.

دوبیتی‏های پرلهیب، سطح مصیبت‏زده دشت را گلگون‏تر می‏کند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است. قافله‏ای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز می‏شود.

اینان اربعین را با خود آورده‏اند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندی‏شان بریزد.

سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گام‏های شکیباتان که جاده‏های دراز شام را خسته کرد!

هر سال، چشمان غمبار اربعین که می‏آید، اطراف ما پر می‏شود از هیئت‏های مذهبی التماس و دسته دسته گل‏های اشک.

هر سال اربعین، از لابه‏لای واژه‏های مذاب مداحان، دل‏های آسمانی شما دیده می‏شود و علم‏های ما از هوش می‏روند.

لباس‏های مشکی تقویم، بوی قتلگاه می‏گیرند.

اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع‏گونه می‏سوزیم و گریه سر می‏دهیم برای فاصله‏های خود و زجرهای شما.

خوشا زندگی در این گریستن و مردن‏های پیاپی!

خوشا گریستن برای داغ‏های زینب علیهاالسلام ، برای مصیبت‏های سجاد علیه‏السلام ، برای بی‏تابی بچه‏های آسمان!

سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه می‏اندازد!

من برای گریستن، به آغوشت محتاجم

آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)                              محمد کاظم بدرالدین