نتیجۀ پایداری در حجاب

مرحوم آیت الله سید باقر مجتهد سیستانی(رحمه الله) پدر آیت الله سید علی سیستانی و مرحوم سید محمود مجتهد سیستانی(رحمهم الله)از علماء بزرگ در مشهد مقدس برای آنکه به محضر امام زمان(عجل الله تعالی)شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان فرمودند: « در یکی از جمعه های آخرین، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانۀ نزدیک آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم می تابید، حال عجیبی به من دست داد، از جای برخاستم و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم. خانۀ کوچک و فقیرانه ای بود، از درون خانه نور عجیبی می تابید.

در زدم وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولی عصر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشّریف) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید به روی آن کشیده بودند، وقتی من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند:« چرا اینگونه به دنبال من می گردی و رنج ها را متحمل می شوی؟مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بیایم.! »
بعد فرمودند:« این بانویی است که در دورۀ بی حجابی(رضاخان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند.! »[1]

1. حسین، گنجی، چهارده گفتار پیرامون ارتباط معنوی با حضرت مهدی(عج)، محمد رضا باقی، عنایت امام مهدی(عج) به علما و طلاب:367.حسن، محمودی، تمنای وصال:93.

من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوری

خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه تصویر های آن روزها یکی را که از همه آن ها در ذهنش پر رنگ تر است.
اینچنین روایت می کند:يادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدی صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود.
 در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم. وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح که چند دقيقه ای بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوری. ما براي اين چادر داريم مي رويم... چادرم در مشتش بود که شهيد شد. از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

لبیک

دعاى عبرات را بخوان

در احوالات مرحوم سيد رضى (رحمه الله عليه) مذكور است كه زمانى و مدتى در نزد يكى از امراى سلطان جرماغون زندانى بود وزندان او مدتى طولانى آن هم در سختى و فشار سپرى مى شد.

شبى در عالم خواب چشمانش به جمال خلف صالح حضرت بقيه الله امام زمان (عليه السلام) روشن شد، گريه كرد وآزادى خود را از زندان تقاضا نمود.

حضرت به اوفرمود: دعاى عبرات را بخوان.

سيد گفت: دعاى عبرات كدام است؟

حضرت فرمودند: آن دعا در كتاب مصباح تو وجود دارد.

سيد گفت: در كتاب من چنين دعائى نيست.

حضرت فرمودند: به آن كتاب مصباح مراجعه كن تا آن را بيابى.

از خواب بيدار شد، نماز صبح به جاى آورد و مصباح را گشود و ورقى در ميان آن يافت كه دعاى عبرات در آن نوشته بود!

چهل مرتبه آن را خواند و در انتظار نتيجه نشست.

ادامه نوشته

ملقب شدن شيخ مفيد به «مفيد»

ابن شهر آشوب رحمت الله عليه در «معالم العلماء» در ترجمه شيخ مفيد گفته: اين لقب را صاحب الامر عليه السلام به شيخ مفيد داد چنانچه محدث قمى در «فوائد الرضويه» فرموده: در توقيع شريف حضرت بقيه الله عليه السلام مرقوم است: «للشيخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد».

اما بنابر آنچه در ميان مردم مشهور است و چنانچه در كتابهاى «سرائر» و «مجالس المومنين» و ديگران نوشته اند قاضى عبدالجبار معتزلى در بغداد در مجلس درس نشسته بود و ائمه فريقين (شيعه و سنى) همه حاضر بودند.

شيخ مفيد كه مجتهد شيعه بود و قاضى نام او را شنيده بود ولى او را نديده بود در مجلس درس حاضر شد و در محل كفش كن مجلس نشست و بعد از لحظه اى خطاب به قاضى كرده گفت اگر اجازه بدهيد از علما سوالى دارم. قاضى گفت: بپرسيد. گفت: آن خبر كه طايفه شيعه روايت مى كنند كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير درباره على عليه السلام فرموده: «من كنت مولاه فعلى مولاه» صحيح است يا شيعه آن را ساخته است؟ قاضى گفت خبر صحيح است.

شيخ گفت: پس اين خلافها و خصومت ها چيست؟ قاضى گفت اى برادر اين خبر روايت است ولى خلافت ابابگر درايت است. آدم عاقل درايت را براى روايت ترك نمى كند. شيخ دوباره پرسيد: چه مى گوئيد درباره خبرى كه از پيغمبر است كه فرمود: «يا على حربك حربى و سلمك سلمى» يعنى يا على جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است آيا اين خبر صحيح است؟ قاضى گفت: اى برادر آنها كه با على جنگيدند بعدا توبه كردند.

 شيخ فرمود: اى قاضى جنگ با على عليه السلام درايت است ولى توبه كردن آنان روايت است. و به قول شما روايت در مقابل درايت اعتبار ندارد. قاضى نتوانست جواب بدهد مدتى سر به زير انداخت بعد گفت تو كه هستى؟ شيخ گفت: من محمد بن محمد بن نعمان حارثى هستم. قاضى برخاست و دست شيخ را گرفت و در جاى خود نشاند و گفت: «انت المفيد حقا» علما را خوش نيامد. قاضى گفت اين مرد مرا الزام كرد، اگر شما جواب او را ميدانيد بگوئيد. همه ساكت ماندند. (1)

 ------------------

منابع:

1. مردان علم در ميدان عمل (جلد اول) - مؤلف : سيد نعمت الله حسينى

دوستى على عليه السلام

« ابن عمر» گفت: از « حضرت رسول خدا (ص» راجع به « اميرالمؤ منين على بن ابيطالب» سؤ ال كرديم؟

وقتى كه حضرت منظور ما را متوجّه شد ناراحت شد و سپس ‍ فرمود:

گروهى و كسانى كه در محور و اطراف و پيرامون على «ع» گفتگو و حرف و كنجكاوى و بحث مى كنند چه حال و منظورى دارند.

منزلت او نزد خدا، مثل منزلت من پيش پروردگار است.

بدانيد: كسيكه « على (ع» را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و كسيكه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضى است و كسيكه خدا از او راضى باشد جزاى او بهشت است.

آگاه باشيد! كسيكه « على (ع» را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى شود، مگر اينكه از حوض كوثر بنوشد و از درخت طوبى بخورد و جاى خود را در بهشت ببيند.

بدانيد! كسى كه « على (ع» را دوست داشته باشد، نماز و روزه او قبول مى شود، و دعاى او مستجاب مى گردد.

با خبر باشيد! كسى كه « على (ع» را دوست داشته باشد ملائكه براى او طلب آمرزش مى كنند و درهاى هشت بهشت براى او گشوده و باز مى شود تا از هر درى خواسته باشد وارد شود.

آگاه باشيد، هر كس « على (ع» را دوست داشته باشد، خداوند بزرگ در فرداى قيامت صحيفه اعمال او را به دست راست او خواهد داد و حساب او مثل حساب انبياء است.

بدانيد! كسى كه « على (ع» را دوست داشته باشد، خداوند سَكرات مرگ را بر او آسان مى كند و گور او را باغى از باغستانهاى بهشت مى گرداند.

ادامه نوشته

دفاع از ولايت

خسته شدم، نفسم بريد، كمى آهسته تر.

- نه، تو عجله كن، اگر دير برسيم جا براى ايستادن هم پيدا نمى شود، آن وقت بايد بيرون مسجد زير آفتاب سوزان بنشينيم، آن جا را ببين چه برو و بيايى به راه انداخته، چقدر ريخت و پاش و اسراف، گويى بيت المال مسلمين ارث پدرش است كه اين گونه حيف و ميل مى كند.

- آرى، ياد على (عليه السلام) به خير، چقدر مواظب بيت المال بود.

جمعيت زيادى در حال پيوستن به اجتماع داخل مسجد بودند. با هر زحمتى بود خود را به داخل مسجد رسانديم. امام حسن (عليه السلام) نيز آمده بود، همان امامى كه با نيرنگ هاى معاويه خانه نشين شده بود و در انزوا به سر مى برد، شايد آمده بود تا ببيند معاويه بر منبر جدش چه خواهد گفت و اين بار چه سرپوشى بر اعمال خلافش خواهد گذاشت.

معاويه از لا به لاى جمعيت گذشت. لباس گرانبهايش به زمين كشيده مى شد و چند نفر « بادمجان دور قاب چين» نيز اطرافش بودند. رفت و روى منبر نشست و شروع به صحبت كرد. پس از مقدمه چينى و مقدارى صحبت از هدف سفر به سرزمين حجاز به اميرالمؤ منين على (عليه السلام) توهين كرد و دشنام داد؛ البته براى مردم شام امرى عادى شده بود، چون به دستور معاويه بر فراز منبرها و پس از نمازها على را لعن و نفرين مى كردند، اما در مدينه چنين مسأله اى عادى نبود. اين سخنان براى گروهى از مردم بسيار ناخوشايند بود و خون را در رگ هاى عاشقان ولايت به جوش ‍ مى آورد.

ادامه نوشته

غذای حیوانی

نيمه شب بود و فضايى معنوى بر آن جمع حاكم شده بود. نور سبزى كه از محراب مى درخشيد، حال و هوايى ديگرى ايجاد كرده بود. هر كس به كارى مشغول بود. يكى سر بر سجده گذاشته بود. ديگرى نماز مى خواند. آن طرف تر مردى دعا مى كرد و لرزش شانه هايش نشان از چشم اشكبارش داشت.

در اين بين مرد عربى كه تازه وارد مسجد شده بود، دنبال جاى خالى مى گشت تا بنشيند و اعمال مسجد سهله (22) را انجام دهد. كسى چه مى دانست، شايد او هم مثل من مى خواست امام زمانش را ببيند و با نگاه مهربان او، دردهاى نهفته اش را مداوا نمايد.

مرد عرب تا ديد نزديك محراب پر از جمعيت است، به عقب برگشت و به صف هاى فشرده نماز گزاران نگاه كرد. چشمش به جاى خالى اى كه كنار من بود، افتاد. خود را به من رساند و پرسيد:

- جاى كسى است؟

- نه.

ادامه نوشته

دعاى هميشگى عصر غيبت

زراره مى گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود: براى قائم (عج) قبل از آن كه خروج و قيام كند، غيبت است... او منتظر ى است كه مردم در زمان غيبت در وجود او شك مى كنند (بعضى مى گويند هنوز متولد نشده و بعضى مى گويند از دنيا رفته و....)

عرض كردم: فدايت شوم هرگاه اين زمان (غيبت كبرى) در درك نمودم، چه كارى انجام دهم.

فرمود: وقتى اين زمان را درك كردى، ملتزم باش كه اين دعا را همواره بخوانى (با توجه به معنى آن):

اللهم عرفنى نفسك، فانك لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك، اللهم عرفنى رسولك فانك لم تعرفنى رسوللك لم اعرف نبيك اللهم علفنى نبيك فانك ان لم تعرفتنى نبيك، لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ظللت عن دينى.

خدايا خودت را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناسانى، رسول تو را نشناخته ام، خدايا رسول خود را به من بشناسان، زيرا اگر رسول خود را به من نشناسانى، پيامبرت را نشناخته ام، خدايا پيامبرت را به من بشناسان، زيرا اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجت تو را نشناخته ام، خدايا حجت خود را به من بشناسان، زيرا اگر حجت خود را به من نشناسانى، از دين خود گمراه خواهم شد.

به اين ترتيب مى يابيم كه اسلام از توحيد شروع شده و با شناخت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و حجت الهى، آميخته است.

امام زمان (عج در ضمن نامه اى به شيخ مفيد (ره) فرمود: ما به ماجراى زندگى شما (شيعيان و مسلمين) كاملا اطلاع داريم، و از آزاد دشمنان به شما آگاهيم، ولى ما شما را فراموش نمى كنيم و توجه كامل به شما داريم. 

------------------

منابع:

1. داستانهاى صاحبدلان - مولف : محمد محمدى اشتهاردى

امام به فكر شيعيان است

در اعلام الورى طبرسى مى نويسد كه عبدالله بن سنان گفت: براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند هارون آنها را به على بن يقطين وزير خود بخشيد و از جمله آن لباسها، «دراعه» بود، از خز و طلا بافت كه به لباس پادشاهان شباهت داشت.

على بن يقطين آن لباسها را به اضافه اموال زياد ديگرى براى موسى بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت دراعه (1) را توسط شخص ديگرى غير كسيكه آورده بود براى خودش فرستادند على بن يقطين از پس فرستادن دراعه به شك افتاد و علت آنرا نمي دانست، حضرت در نامه اى نوشتند: دراعه را نگهدار و از منزل خارج مكن، يك وقت مورد احتياج تو واقع ميشود على بن يقطين آنرا نگهداشت.

پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد، همان غلام پيش هارون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل به امامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه ايكه اميرالمؤمنين به او بخشيدند براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده است.

هارون بسيار خشمگين شد. گفت بايد اين كار را كشف كنم هماندم فرستاد از پى على بن يقطين، هنگاميكه حاضر شد گفت چه كردى آن دراعه ايكه بتو دادم؟ گفت در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچده ام و هر صبح و شام باز مى كنم و نگاه مى نمايم و از لحاظ تبرك آنرا مى بوسم. هارون گفت هم اكنون آنرا بياور.

على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اطاق داخل فلان صندوق دراعه اى در پارچه پيچيده است فورا بياور غلام رفت و آورد. هرون ديد دراعه در ميان پارچه اى گذاشته شده و عطر آلود است خشم او فرونشست و گفت آنرا به منزل خود برگردان ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نميكنم و جايزه زيادى به او بخشيد. غلامى را كه سخن چينى كرده بود دستور داد هزار تازيانه بزنند هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد. (2)

 ------------------

پاورقی:

1- دراعه: لباسيكه جلويش باز است و روى لباسها ميپوشند.

2- كشكول بحرانى ، ج 2، ص 132 -

 منابع:

1. داستانها و پندها جلد 1 - گردآورى و تنظيم : مصطفى زمانى وجدانى

ايرانى خوش صدا

ابوعمره كه معروف به «زاذان» بود، عجمى و ايرانى بود و از ياران مخصوص اميرمؤ منان على (ع) گرديد.

سعد خفاف مى گويد: شنيدم زاذان با صداى بسيار خوب و غمگين، قرآن مى خواند (با اينكه عجمى است) به او گفتم: تو آيات قرآن را خيلى خوب مى خوانى، از چه كسى آموخته اى؟

لبخندى زد و گفت: روزى اميرمؤمنان على (ع) از كنار من عبور كرد، من شعر مى خواندم و صورت عالى داشتم، به گونه اى كه آنحضرت از صداى من تعجب كرد و فرمود: «اى زاذان چرا قرآن نمى خوانى؟!».

عرض كردم: «قرائت قرآن را نمى دانم جز آن مقدارى كه در نماز بر من واجب است».

آنحضرت به من نزديك شد، و در گوشم سخنى فرمود كه نفهميدم چه بود، سپس فرمود دهانت را باز كن، دهانم را گشودم، آب دهانش را به دهانم ماليد، سوگند به خدا قدمى از حضورش برنداشتم كه در هماندم دريافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم، و پس از اين جريان، به هيچكس ‍ نيازى (در ياد گرفتن قرآن) پيدا نكردم.

سعد مى گويد: اين قصه را براى امام باقر (ع) نقل كردم، فرمود: زاذان راست مى گويد، اميرمؤمنان على (ع) براى زاذان به «اسم اعظم خدا» دعا كرد، كه چنين دعائى ردخور ندارد».

------------------

منابع:

1. داستان دوستان جلد دوم - تاليف : محمد محمدى اشتهاردى

نويسنده زبر دست

علم را از هر كس كه بود، مى آموخت و هر روز بر اندوخته هاى علمى و سرمايه هاى فرهنگى اش مى افزود. گاهى مجبور مى شد، براى مدتى شهر و ديار خويش را نيز ترك كند و با شرايط بسيار سختى به كسب دانش ها و مهارت هاى روز بپردازد.

مدتى به صورت ناشناس، همچون شاگردان ديگر در درس استادى سنى مذهب شركت كرد. گاهى استادش كتاب قطورى را مى گشود و مطالبى را كه در رد مذهب شيعه نگاشته بود، براى شاگردانش مى خواند. پس از اتمام كلاس، غوغايى ميان جويندگان دانش به پا مى شد و هر يك از آنها درباره سخنان استاد، ديدگاه هاى مختلفى را ارائه مى كردند، مرد با خود گفت اين استاد با دروغ گويى، به مذهب شيعه مى تازد و آن را، در حد كفر پايين مى آورد. بايد كارى كنم، اما....

 چند روز گذشت تا اين كه فكرى به خاطرش رسيد. علامه حلى از فرداى آن روز، به استادش نزديك تر شد و چنان وانمود كرد كه گويى از مريدان واقعى اوست. روزها از پى هم مى گذشت و علامه حلى براى به دست آوردن كتاب استادش لحظه شمارى مى كرد. مى خواست نوشته هايش را با دليل و برهان رو كند. به اين ترتيب حقانيت شيعه را - كه روز به روز بيشتر مورد ترديد قرار مى گرفت - ثابت كند.

ادامه نوشته

پاسخ امام يازدهم به دو سوال مهم

در دورانى كه امام حسن عسگرى (عليه السلام) زندانى بود، يكسال بر اثر خشكسالى قحطى شد، گرسنگى بيداد مى كرد، علماى اسلام مردم را جمع كرد و براى نماز استسقاء (طلب باران) به بيابان بردند، نماز خواندند، و حتى چند بار نماز استسقاء خواندند ولى اثرى از باران ديده نشد.

عجيب اينكه علماى نصارى با مسيحيان نماز استسقاء خواندند باران آمد، روز بعد نيز نماز خواندند، باران زيادتر آمد...

 

و اين موضوع باعث شكست و آبروريزى مسلمين شد، يكى از شيعيان به هر نحوى بود خود را به زندان رسانده و خدمت امام حسن عسگرى (عليه السلام) رسيد و جريان را عرض نمود و ديد در ميان زندان قبرى كنده شده گريه كرد و عرض نمود اى امام بزرگوار من طاقت ندارم شما را در اين قبر دفن كنند، حضرت فرمود: ناراحت نباش، خدا نيز چنين مقرر نكرده است.

 

او عرض كرد: دو مطلب مهم مرا به اينجا آورده است:

 

1 - از شما بپرسم كه طبق روايات شما بايد با روزگار دشمنى نكرد، منظور چيست؟

امام فرمود: منظور از روزگار ما اهلبيت هستيم: شنبه متعلق به حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) يكشنبه به على (عليه السلام) دوشنبه به امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)، سه شنبه به امام سجاد و امام باقر (عليهماالسلام) و امام كاظم و امام رضا (عليهما السلام)، چهارشنبه به امام جواد و پدرم حضرت هادى (عليهما السلام) و پنج شنبه متعلق است به من و جمعه متعلق است به فرزندم حضرت مهدى (عليه السلام) كه زمين را پس ‍ از آنكه پر از ظلم و جور شد پر از عدل و داد مى كند.

 

2 - سوال دو مهم اين است كه علماى شيعه سه روز براى نماز استسقاء به بيابان رفتند و نماز خواندند باران نيامد ولى علماى نصرانى رفتند و نماز خواندند و باران آمد و هر بار رفتند باران باريد و اگر امروز هم به دعاى آنها باران بيايد ترس آن است كه شيعيان در عقيده خود متزلزل شوند و به مسيحيت بگروند.

 

امام فرمود: اما نصارى روزى به قبر يكى از پيامبران برخوردند و استخوان ريزى از بدن آن پيامبر بدست آوردند و اكنون در نماز آن استخوان را در ميان انگشتان خود گذاشته ظاهر مى كنند و از اين رو باران مى آيد، تو خود را فورا به او برسان و از ميان انگشتان او آن استخوان را بيرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد.

 

آن مرد همين دستور را انجام داد و در انجامش موفق گرديد، در نتيجه ابرها رفتند و خورشيد تابيد، و علماى نصارى هر چه دعا كردند باران نباريد و شرمنده شدند، و شيعيان در حفظ ايمان خود استوار گشتند و از شك و ترديد بيرون آمدند.

 

و به نقل ديگر، خليفه وقت امام حسن عسگرى (عليه السلام) را از حبس ‍ بيرون آورد و به بيابان برد و جريان را به آن حضرت عرض كرد، امام جريان استخوان را بيان نمود و وقتى كه توسط يكى از خادمان، استخوان را از دست عالم مسيحى ربود ديگر باران نيامد.  

------------------

منابع:

1. داستانهاى صاحبدلان - مولف : محمد محمدى اشتهاردى