حاج عبدالله، والی دلها

به بهانه پخش فیلم سینمایی "ستاره های دنباله دار"
انشاءالله ما هم دنباله های این ستاره جهادی باشیم
چهره ی آفتاب سوخته اما نورانی. چهره ی حاج عبدالله والی که بی هچ توضیحی یادگار آفتاب سوزان تابستان و زمستان هرمزگان را بر چهره دارد. بیست و دو سال زیر آن آفتاب ماندن و عشق ورزیدن بیست و دو سال ماندن و عبادت کردن میان کپرها و نوازش حرم سوزاننده ی محرومیتهای هرمزگان، بیست و دو سال خون دل خوردن و تلخی چشیدن ، بیست و دو سال ساختن و ساختن و ساختن خشت روی خشت گذاشتن...
هر چه زیر و رو کنی فایده ندارد. میان این همه سایت و وبلاگ کمتر نشانی از پیامبر بشاگرد خواهی یافت همه اش به چند مقاله و خبر انگشت شمار محدود میشود و والسلام. و عکس؛ سه یا چهار عکس از یک چهره ی آفتاب سوخته اما نورانی. چهره ی حاج عبدالله والی که بی هچ توضیحی یادگار آفتاب سوزان تابستان و زمستان هرمزگان را بر چهره دارد.
بیست و دو سال زیر آن آفتاب ماندن و عشق ورزیدن بیست و دو سال ماندن و عبادت کردن میان کپرها و نوازش حرم سوزاننده ی محرومیتهای هرمزگان، بیست و دو سال خون دل خوردن و تلخی چشیدن ، بیست و دو سال ساختن و ساختن و ساختن خشت روی خشت گذاشتن ، سه تا سد و هزار و صد کیلومتر راه ، بیست دبستان و 4 مجتمع دبیرستان و راهنمایی و حوزه علمیه و درمانگاه و بیست و سه تا مسجد و سر و سامان دادن پانزده هزار نفر و خدمت و خدمت و جهاد و....والی دلها بود حاج عبدالله. خالصانه خدمت میکرد و گاهی ناسزا هم میشنید ؛ بی ریا عرق میریخت و توطئه هم میدید ؛ پرونده هم برایش درست کرده بودند! که شاید اگر تفقد امام نبود این روحیه را نمی داشت که این طور پیامبر گونه بایستد و دم برنیاورد.
که از او پرسیده بودند: تو چه میکنی اینجا؟ گفته بود: "دنبال یاور برای آقا میگردم..." که به حق خودش یاور راستین حضرت بود. که الحق و الانصاف رفت و بی توقع ، انتظار را برای ما بیست و دوسال هجی کرد شاید یادش بگیریم....به خصوص مایی که داعیه جهاد داریم. خواست نشانمان بدهد که جهاد و انتظار دو واژه ی مترادف اند. پیوسته اند هم خانواده اند. هم جهادی بود هم ولایی. هم "شنوا" بود هم "عامل" که اگر هرکدام از این دو فضیله را کم داشت والی نمی شد. جهادی نمی شد. ناجی نمی شد. اگر شنوای فرمان ولی نبود والی نبود و به بیراهه می رفت اگر "عامل" نبود جز تسبیح گرداندن کار دیگر نمیکرد و حالا شاید اصلا بشاگردی نبود.
جهاد با انتظار ؛ جهاد با ولایت ...سخت متصل و پیوسته اند ابین واژه ها و این در سرتاسر زندگی حاج والی هویداست. حتی قبل از انقلاب، در مبارزات انقلاب ، جنگ و بعد از آن سازندگی؛ که انگار تجلی همه ی اندوخته های او در سالهای عمرش بود.
رفقایش میگویند مخلص و مرید ام ابیها بود. میگویند ارادت خاصی به ایشان داشت. راستی چه میشود که هر که را با جهاد کاری می افتد متوسل و مخلص بانو ام ابیها میشود؟ میگویند اگر دهه فاطمیه به منطقه سخنران دعوت نمی کردند و اهمیت نمی دادند بر می آشفت دلگیر میشد. یا مثلا آن سال که باران زیاد و سرریز شده سد نگرانش کرده بود؛ سید محسن میگفت: حاجی توسل کرد به من هم گفت برایم روضه حضرت زهرا بخوان... خواندم. گفت: حالا آرام شدم....
حاج عبدالله والی نمرده ست.مادامی که جهاد زنده ست والی هم هست. تا وقتی میان خانه های -حالا نو نوار و آجرنما شده ی - بشاگرد چراغی روشن است و مادامی که در آن حوالی زندگی جریان دارد والی هم هست. نام حاج عبدالله حالا سالهاست که با نام بشاگرد گره خورده . او میان تک تک نخل ها و خانه ها ومدرسه ها و جویبارهای بشاگرد جریان دارد.
شادی روحش صلوات










ای عزیز فاطمه!