تو نیروانایی

از تو می گریزم زیرا جاذبه ای شدید حس می کنم.
تو دریای پاک و عمیق و آرامی و من موج بی تاب و جوشان و خروشانم.
آنجا که مرا می خواهی من می گریزم و آنجا که من به تو پناه می برم تو از من می گریزی.
تو آسمانی،پاک و صاف،و بی نهایت با آرامشی خدایی،که تا ابدیت امتداد داری و من شهابی آتشین و بی صبر و مضطرب که حتی لحظات کوتاه عمر بر دوشم سنگینی می کند.
من کودکم تو مادری،ولی می خواهی از دامان پر مهرت دست بردارم و در معرکه های سخت زتدگی آبدیده شوم.
تو خدا را می شناسی و می بینی و می پرستی.
و من می خواهم از راه تو خدا را لمس کنم.
تو هوای پاکی که همه جا را پر کرده ای و من مرغی مغرور و بلند پرواز که نمی خواهم بر سینه ات به طیران در آیم.
تو روح لطیفی که رابطۀ انسان و خدا را به وجود می آوری؟ و من گمشده ای که به دنبال گمگشتۀ خود،می خواهم از نردبان روح تو به معراج روم و حبوب ازلی خود را بیابم.
تو نیروانایی،و من دلهره ام که می خواهم همۀ وجود خود را در پای تو قربانی کنم.
من شهیدم و تو شاهدی که بر شهادت من شهود داری.1
1.در ایران نگاشته شده است. عارفانه،نوشته شهید دکتر مصطفی چمران.
ای عزیز فاطمه!