آخرين تير تركش استعمار در ايران:بخش دوم
بهائيت و استعمار
ايران در ميان كشورهاي آسيايي و آفريقايي از معدود كشورهايي است كه به استعمار مستقيم دولتهاي اروپايي درنيامد اما نفوذ آنان در اين كشور براي ساليان طولاني بسيار تعيين كننده بود.
پيش از پرداختن به نقش قدرتهاي خارجي در رشد و توسعه بهاييگري در ايران بايد يادآوري كنيم كه ظهور سرمايهداري در غرب با الگوي افزايش ثروت به هر شيوه ممكن موجب شد كشورهاي صنعتي در مناطق مختلف جهان براي تثبيت موقعيت خويش و كسب مواد اوليه و بازار مصرف، جايِ پايي پيدا كنند. پيمانهاي استعماري از اين زمان بر ايران تحميل و امتيازهاي بسياري از اين كشور گرفته شد.
عملكرد دولت نيز نشان ميداد كه دولتهاي خارجي در كسب منافعِ نامشروع خويش از ايران، با دولتهاي حاكم مشكلي ندارند و مهمترين مشكل آنها سدّ ملّت به رهبري روحانيت بود كه در برابر نفوذ استعمار و چه بسا در مقابل دولت خويش نيز ميايستاد. از نظر استعمارگران اين سد بايست به گونهاي شكسته ميشد و بهترين راه از ديد آنان، گسترش فرقهگرايي براي شكستن پيوند مستحكم مذهب شيعه و اقتدار روحانيت بود. مناسبترين گزينه در آن زمان از نظر استعمار ايدئولوژي بهائيت بود كه ريشههاي آن را در مكتب شيخيه يافتند و با پرورش آن از طريق باب، زمينه تفرقه ديني را فراهم ساختند. براي روشن شدن بحث در اين بخش ناچاريم با اشاره به ايدئولوژي بهائيت و ارتباط آن با شيخيه و بابيه، دلايل استعمار را در حمايت از اين انديشه تبيين كنيم.
ای عزیز فاطمه!